قالب وبلاگ
نويسندگان
لوگو همسنگران

حضرت آیت الله حاج سید علی حسینی خامنه ای در سال 1318 در شهر مقدس مشهد پا به عرصه وجود گذاشتند. خانواده ایشان از روحانیون معتبر به شمار می آمدند و پدرشان آیت الله آقای حاج سید جواد از مجتهدین و علمای به نام مشهد بود که سال های طولانی صبح ها در مسجد گوهرشاد و شهرها و شب ها در مسجد بازار مشهد، اقامه جماعت می نمود. جد ایشان آیت الله سید حسین خامنه ای از علمای آذربایجان مقیم نجف بود. وی قبلاً در محله «خیابان» تبریز اقامت داشت، سپس به نجف اشرف سفر کرده و در آنجا به درس و بحث اشتغال ورزیده بود. وی مردی پرهیزکار و اهل علم و تقوی و زهد بود که عمری را با قناعت گذرانده بود. مادر ایشان، دختر آقا سید هاشم نجف آبادی میردامادی است که از علمای معروف مشهد بود. وی زنی پاکدامن و آشنا به مسائل اسلامی و متخلق به اخلاق الهی استدوران کودکی با تربیت پدری سخت گیر و مراقب اما به شدت مهربان و دوست داشتنی و مادری مهربان تر در نهایت عسرت و تنگدستی با حاصلی از زی طلبگی قرین بود. حضرت آیت الله خامنه ای در این باره می گویند:
«دوران کودکی ما بسیار در عسرت می گذشت، خاصه که کودکی من مصادف با ایام جنگ نیز بود با اینکه مشهد در کرانه جنگ واقع بود و همه چیز نسبت به شهرهای دیگر کشود در آن ارزان و فراوان بود؛ معهذا وضع خانواده ما به طوری بود که ما حتی همیشه نمی توانستیم نان گندم بخوریم و معمولاً نان جو می خوردیم. من شب هایی از کودکی را به یاد می آورم که در منزل شام نداشتیم و مادر با پول خردی که بعضی وقت ها مادر بزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرانم می داد، قدری کشمش یا شیر می خرید تا با نان بخوریم... منزل پدری من که در آن متولد شده ام تا 4-5 سالگی من یک خانه حدود 60- 70 متری در محله ای فقیرنشین در مشهد بود که فقط یک اطاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفه»
تحصیلات ابتدایی
معظم له تصدیق ششم را دور از چشم پدر با رفتن به کلاس شبانه دریافت می دارد و سپس مخفیانه در کلاس های دبیرستان نام نویسی کرده و دوره متوسطه را طی دو سال به صورت جهشی می خوانند و دیپلم می گیرند. از نظر علوم اسلامی در همان مدرسه اسلامی، ادبیات عرب را شروع می کنند. و سپس در چهارده سالگی به مدرسه علوم دینی «سلیمان خان» می روند و ادبیات عرب را در آنجا به پایان می رسانند. شرایع را هم در درس پدر شرکت می کنند وهنگامی که به کتاب حج می رساند پدر به ایشان می گویند که در درس شرح لمعه که مبحث حج رسیده بود شرکت کنند و هم مباحثه با برادرشان حاج سید محمد آقا بشوند. بعد از مدرسه سلیمان خان به مدرسه علوم دینیه نواب می روند و سطح را به پایان می رسانند. پس از آن در دروس خارج مرحوم آیت الله العظمی میلانی شرکت می نمایند و این کم نظیر بود که جوانی در سن 16 سالگی بتواند در درس خارج شرکت نماید


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ 20 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 18:5 ] [ الهام انصاری ] [ ]

بازدید از جبهه


در آغاز جنگ بر حسب مسئوليتي كه داشتم در كردستان بودم مقام معظم رهبري در آن زمان به خاطر حساسيت جبهه‌هاي جنوب بيشتر در خوزستان تشريف داشتند .

 

لذا ما از حضور ايشان در منطقه عملياتي‌مان در روزهاي اول، محروم بوديم تا اين‌كه در اواخر 59 بود كه ايشان به كردستان تشريف آوردند، من فرمانده منطقه عملياتي مريوان بودم با برادر عزيزم، حاج آقا متوسليان ايشان از سپاه بود، و من از ارتش كه فرماندهي منطقه عملياتي مريوان تا حدود نوسود و سقز را بر عهده داشتيم مي‌دانيد كه سال 59 كردستان وضع مساعدي نداشت نه تنها به خاطر هجوم عراق مرزها ناامن بود بلكه بسياري از نقاط آن هم همراه با توطئه و خطر مين‌گذاري و خطر تهاجم ضدانقلاب، ناامني‌هاي جاده‌اي، حتي ناامني‌هاي پروازي و هلي‌كوپتري بود، به طوري كه در چندين مورد از پايين به هلي‌كوپترها تيراندازي مي‌شد حتي رئيس بانك مريوان هم در هلي‌كوپتر شهيد شد بنابراين حضور يك مقام برجسته‌اي مثل آقا درسال 59 در آن منطقه كه حتي پادگان مريوان هم زير توپ 130 دشمن بود و هم خمپاره ضدانقلاب، براي ما فوق العاده مهم و روحيه‌بخش بود. عراق هم به حضور ايشان در منطقه پي برده بود لذا چندين بار با اختلاف چند دقيقه موضع و محلي را كه ايشان بودند بمباران كرد. به هر جهت اقامت طولاني آقا نشان دهنده اين بود كه حضور فرمانده اصلي در لحظات بحراني در كنار رزمندگان بسيار مهم و روحيه بخش است.
...آقا از منطقه جنوب هم بازديدهاي زيادي كرده‌اند و روزهاي بيشتري را در آن‌جا بوده‌اند. مشكل خاصي كه در بازديدهاي ايشان بود همين تيراندازي‌ها و بمباران‌ها بود ولي ايشان مثل يك رزمنده ساده و شجاع از خط مقدم بازديد مي‌كردند و هيچ ترسي هم نداشتند كه حالا گلوله مي‌آيد يا نمي‌آيد خيلي راحت رفت و آمد مي‌كردند ولي ما واقعاً به خاطر حفظ جان ايشان از چنين حضورهايي بيمناك بوديم و واقعاً مي‌ترسيديم، چون خيلي خطرناك بود و احتمال تير خوردن بسيار بود. روزهاي آغاز جنگ بود، اين منطقه به خاطر وضعيت خاص و مرزي بودن حمله دشمن و جا نيفتادن نيروها وضع خاصي داشت به طوري كه انسان احساس غربت مي‌كرد و آن چيزي كه آدم را از اين غربت درمي‌آورد و روحيه مي‌بخشيد حضور يك شخصيت معنوي و ‌قوي‌دل بود دقيقاً يادم هست وقتي كه آقا تشريف آوردند ما ابتدا ايشان را به اتاق جنگ برديم كه حتي گلوله هم كنارش خورده بود و وضع مرتبي نداشت اين اتاق توجيه بود و نقشه‌اي به ديوار آن زده بوديم ايشان فرمودند: «وضع منطقه را توضيح بدهيد، من خدمتشان وضع منطقه را تشريح كردم و نسبت به مناطقي كه ما از عراقي‌ها پس گرفته و امن كرده بوديم توجيه شدند. بعدازظهر به داخل شهر مريوان تشريف بردند و از شهر بازديد كردند همان شب جلسه‌اي تشكيل دادند و مسايل منطقه را از زبان مسئولين شنيدند. با فرماندهان و مسئولين شهر ملاقات كردند بعد به طرف ارتفاعات «حورسلطان» حركت كردند اين ارتفاعات مشرف به مرز عراق بود عراقي‌ها فهميده بودند لذا شروع به تيراندازي كردند. الحمدلله مسئله‌اي پيش نيامد آقا در آن‌جا يك حالت خاصي پيدا كرده بودند چون از روي آن ارتفاعات خاك عراق به خوبي ديده مي‌شد و از اينجا بود كه آقا براي اولين بار از خاك جمهوري اسلامي ايران شهرها و آبادي‌هاي منطقه عراق را به طور واضح مي‌ديدند.
خط دفاعي عراقي ها از آن‌جا كاملاً مشخص بود، برعكس منطقه جنوب كه به خاطر همواره بودن زمين نمي‌توان دشمن را ديد.
بعد از اين بازديد برگشتند وشب را استراحت كردند فردا صبح محور سمت چپ را به طرف محور دزلي براي بازديد انتخاب كردند ما داخل يك جيپ در كنار ايشان نشسته بوديم حاج آقا فرمودند: «من علاقه دارم همه را ببينم تا رزمندگان هم احساس تنهايي نكنند خوب ما براي جان «آقا» دلواپس بوديم و منطقه داخلي هم ديگر ناامن بود با همه اين‌ها خيلي كند حركت كرديم يكي دوبار سفارش كردم و گفتم حاج آقا مثلاً اگر مي‌شود ديگر از اينجا بازديد نفرماييد. فرمودند: «نه من مي‌خواهم مناطق خط مقدم و بچه‌ها را ببينم، بعضي از اين پست‌ها خيلي بلند بود به طوري كه اگر مي‌خواستيم بالا برويم اقلاً سه چهار ساعت طول مي‌كشيد، لذا خواهش مي‌كردم و آقا هم پياده مي‌شدند مي رفتند پانصدمتر جلوتر بعد مي‌گفتم بچه‌ها از بالا مي‌آمدند پايين و مشتاقانه به دست و پاي آقا مي‌افتادند. ايشان هم همه را مورد بحث قرار مي‌دادند. ديگر از محاصره اين‌ها خارج شدن كار سختي بود صحنه بسيار جالب و شورانگيزي بود بعد رفتيم از تنگه دزلي عبور كرديم تنگه دزلي ديواره عظيمي است از ارتفاعات، جاده باريكي كه از بين كوه‌هاي خيلي بلند مي‌گذرد و هر دو طرف ارتفاعات بر اين تنگه مشرف است. به هر صورت تنگه را بازديد كردند كه در اختيار خودي بود به داخل آبادي دزلي رفتيم در جلوي دزلي ارتفاعات ملاخورد و ارتفاعات تپه هست كه مرز بين ما و عراق را تشكيل مي‌دهد و از بلندي آن مي‌توان شهرهاي سيد صادق و حلبچه را به خوبي ديد. در مسيرمان از دره دزلي كه عبور كرديم به موضع توپخانه خودي رسيديم در اين‌جا آتش توپخانه عراق شروع به زدن كرد. آقا هم بي‌اعتنا اصلاً نفرمودند كه اين از كجا مي‌آيد و به بازديد خود ادامه دادند. بعضي فرماندهان دست پاچه شدند كه اين آتش توپخانه ممكن است به آقا صدمه برساند بعضي هم گفتند كه چون بازديد لو رفته هرجا برويم ايجاد اشكال مي‌كند و بهتر است برگرديم. در اين موقع كه هركس نظري مي‌داد آقا با يك تصميم مقرراتي شجاعانه و نظامي فرمودند: «نه، فرمانده سرهنگ جمالي است و ما طبق نظر و تصميم ايشان عمل مي‌كنيم شما تصميم بگيريد و ما همان‌طور عمل مي‌كنيم» اين واقعاً شايد در ذهن خود من هم كه تا آن موقع افزون بر بيست سال خدمت نظامي كرده بودم چنين چيزي نبود كه تا اينقدر يك فرمانده عالي رتبه متكي به مقررات نظامي باشد و به وحدت فرماندهي و تصميم‌گيري توجه كند اين سخن كه فرمانده مسئول است و مسئوليت خوب و بد منطقه با اوست من يك لحظه بر سر دوراهي قرار گرفتم كه حالا چه بكنم حفظ جان و سلامت آقا برايم از همه چيز مهمتر بود. بنابراين به فكرم رسيد كه به طرف جلو حركت كنيم چون مي‌دانستم اگر آتش توپخانه بيايد و درست روي موضع قرار بگيرد خطرناك خواهد بود. آقا هم فرمودند: همين تدبير درست است. سوار ماشين‌ها شديم و حركت كرديم و دقيقاً سه يا چهار دقيقه بعد كه گلوله‌هاي پي در پي مي‌خورد سه فروند هواپيماي دشمن آمد و موضعي كه چند لحظه پيش آن‌جا ايستاده بوديم بمباران كرد.
اين كار خداوند بود كه آقا هم فرمودند فلان كس تدبير كند و ما هم تصميم گرفتيم كه از اين‌جا برويم بعد آتش بمبي كه روي موضع توپخانه بود به هوا بلند شد ما ماشين‌ها را نگه داشتيم و از آقا خواهش كرديم كه به بيرون بپرند و پناه بگيرند، ايشان هم به شكل نظامي و چالاكانه از ماشين بيرون پريدند و در كنار جاده و پشت يك جوي آب موضع گرفتند بعد به طرف جلو راه خود را ادامه داديم بعد كه به عقب برگشتيم ديديم كه همان موضعي كه ايستاده بوديم و تصميم مي‌گرفتيم، بمباران شده و خسارات و تلفاتي هم به موضع توپخانه وارد شده است.

منبع: كتاب خورشيددرجبهه


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 31 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 17:16 ] [ الهام انصاری ] [ ]

ارتباط با خانواده شهداء

 

در دیداری که آقا در مشهد با خانواده های شهدا داشتند، یک روز از خانواده ای دلجویی می کردند که چهار فرزندشان شهید شده بود.

مقام معظم رهبری بعد از اینکه عکس شهیدان را برایشان آوردند، اسامی همه اعضای خانواده را سؤال فرمودند.
بعد از معارفه، افراد را با اسم کوچک صدا می زدند و هدایایی به آنها می دادند. در پایان، هدیه ای نیز به پدر و مادر شهید تقدیم نمودند. در این بین، یکی از برادران این شهدای بزرگوار که جانباز بود، آمد و پس از دست بوسی شروع به گریه کرد. مقام معظم رهبری از او دلجویی کردند. پدر شهید گفت:
آقا، برای همسر ایشان دعا کنید، چون بیمار است و دکترها پول کلانی برای مداوایش خواسته اند. آقا فرمودند: هیچ ناراحتی ندارد. ان شاء الله مشکلش حل خواهد شد. (فردای آن روز، همسر این فرد به دستور ولی امر مسلمین در بیمارستان بستری و تحت معالجه قرار گرفت).


به روایت حجت الاسلام والمسلمین مجتبی ذوالنوری – فرمانده تیپ 83 امام صادق(ع) در زمان جنگ


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 31 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 17:10 ] [ الهام انصاری ] [ ]

دو نامه در نیمه شب

 

چيزي خيلي به كمك ما آمد، پيغام مرحوم اشراقي بود. يادم رفت بگويم؛ سر شب مرحوم اشراقي، داماد امام ،از تهران با من تماس گرفت و خبرها را پرسيد.

من گفتم قرار بر اين است كه عمليات انجام شود و ظاهراّ من اظهار ترديد كرده بودم كه دغدغه دارم ممكن است عمليات انجام نشود و مگر اين كه امام دستور دهد.

ايشان رفت با امام تماس گرفت، پيغام داد امام دستور دادند تا فردا سوسنگرد بايد آزاد شود و تيمسار فلاحي هم بايد مباشر عمليات باشد.من اين را نگفته بودم چون دير وقت بود. شايد هم فكر مي‌كردم كه صبح بگويم. وقتي كه اين مسئله پيش آمد، گفتم حالا وقتش است كه اين پيغام را بدهم. نشستم دو نامه نوشتم . يكي ساعت يك و نيم بعد از نصف شب و يكي ساعت دو.ساعت يك و نيم به سرهنگ قاسمي، فرمانده‌ي لشكر 92، نوشتم كه داماد حضرت امام، از قول امام ، پيغام دادند كه فردا بايد حصر سوسنگرد شكسته شود و اگر تيپ دو نباشد، اين كار انجام نمي‌شود.به تيمسار ظهيرنژاد گفتم و ايشان هم قول داده كه با بني‌صدر صحبت كند؛ تيپ بيايد و شما هم آماده باشيد كه تيپ را به كار بگيريد.

مبادا به خاطر پيغامي كه سر شب آمده، تيپ را از دور خارج كنيد. نامه را دادم به دست يكي از برادرها و گفتم اين نامه را مي‌بري و اگر سرهنگ قاسمي خواب هم بود از خواب بيدارش مي‌كني و نامه را به دستش مي‌دهي.

يك نامه هم ساعت 2 براي سرتيپ فلاحي با همين مضمون نوشتم با اين اضافه كه امام گفتند سرتيپ فلاحي هم بايد در جريان عمليات باشد و نظارت كنند. اين ماجرا را هم نوشتم كه مي‌خواستند تيپ را از ما بگيرند و گفتيم كه بايد تيپ باشد و شما مسئول هستيد كه اين را بگيريد و كار كنيد.هر دو نامه را به شهيد چمران دادم و گفتم شما هم بنويس كه نظر هر دويمان باشد. ايشان هم پاي هر كدام يك شرح دردمندانه‌اي نوشتند.ايشان هم كه مي‌دانيد خيلي ذوقي و عارفانه مي‌نوشتند.من خيلي قرص و محكم نوشتم؛ او خيلي دردمندانه. گفتم هر كس بخواند، دلش مي‌سوزد. ساعت2 هم نامه‌ي دوم را براي سرتيپ فلاحي فرستادم.خيالم راحت بود كه كار انجام مي‌شود اما باز هم دغدغه داشتيم. بارها شده بود كه كار تا لحظات آخر رسيده بود و به دليلي تعطيل شده بود.صبح زود كه از خواب براي نماز بلند شدم، ديدم اوضاع خوب است. ساعت 5 صبح تيپ 2 از خط عبور كرده بود. همان زمان كه نامه را دريافت كردند، مشغول شدند و بعد از دريافت نامه حركت كرده بودند.


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ 30 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 17:6 ] [ الهام انصاری ] [ ]

شهید کاوه

 خدا را سپاسگذاريم كه توفيق دست داد تا شما عزيزان لشگر ويژه‌ي شهدا را در مقرتان زيارت كردم آرزويي بود و ياد نيكي از شماها در دل ما،‌ در زمان اوايل تشكيل اين تيپ و لشگر. ‌هر چه ما شنيده بوديم تعريف و تمجيد و ستايش قهرماني‌ها و شجاعت‌هاي اين لشگر بود.البته حقيقتاً با همه دل عرض مي كنم جاي اين شهيد عزيزمان خالي است. شهيد محمود كاوه و همه‌ي شهدا، چه سرداران و چه بقيه‌ي برادراني كه به شهادت رسيده‌اند؛ اما خوب بعضي‌ها را انسان از نزديك مي‌شناسد، فضايل آن‌ها را مي‌داند، ‌ارزش‌هايي را كه گاهي در يك انسان، در يك جوان جمع شده از نزديك لمس مي‌كند و اي عزيزان محمود كاوه از اين قبيل بود.
در او ارزش‌هايي بود كه براي يك جوان مسلمان ايده آل بود. . . فراموش نمي‌كنم همين شهيد محمود كاوه بچه‌اي بود، پدرش دستش را مي‌گرفت، او را به مسجدي كه من آن‌جا صحبت مي‌كردم و تفسير مي‌گفتم مي‌آورد، ‌جوان‌ها پرواز كردند و ما مانديم [گريه رهبر و حضار] بچه‌ها بزرگ شده‌اند. قدر آن‌ها را بدانيم.‌ كم سعادتي ماست، ‌ما كه به اصطلاح پيشكسوت آن‌ها بوديم مانديم، همچنان در لجن و در عالم ماده.
من در خود سپاه عناصر بسيار خوبي را سراغ دارم كه آمادگي خودسازي و ديگر سازي داشته و دارند. خوب است من از برادر، شهيد عزيزمان محمود كاوه ياد كنم كه من او را از بچگي‌اش مي‌شناختم.
پدر اين شهيد جزو اصحاب و ملازمين هميشگي مسجد امام حسن (ع) بود كه بنده آنجا نماز مي‌خواندم و سخنراني مي‌كردم؛ دست اين بچه را هم مي‌گرفت و با خودش مي‌آورد. من مي‌دانستم كه همين يك پسر را دارد.
پدرش را هم قاعدتاً برادرهاي مشهدي مي‌شناسند، از همان وقت‌ها همين جوري بود پرشور و بي‌محابا در برخورد، گاهي حرف‌هاي تندي هم مي‌زد كه در دوران اختناق، آنجور حرفي را كسي نمي‌زد.
اين بچه آن جوري توي اين محيط خانوادگي پرشور و پرهيجان تربيت شد. خوراك فكري او از دوران نوجواني اش _ كه شايد آن سال‌هايي كه من مي‌گويم، ايشان مثلاً دوزاده و سيزده سال شايد هم چهارده سال بيشتر نداشت _ عرابت بود. از مطالب مسجد امام حسن (ع) كه اگر از شماها برادرهاي آن وقت بودند مي‌دانند كه چه سنخ مطالبي بود و مي‌شود فهميد ديگر از نوارها و از آثار آن مسجد كه چه جور مطالبي بود.
در يك چنين محيط فكري اين جوان تربيت شد و جزو عناصر كم نظيري بود كه من او را در صدد خودسازي يافتم. حقيقتاً اهل خودسازي بود. هم خود سازي معنوي، اخلاقي و تقوايي و هم خودسازي رزمي.
در يكي از عمليات‌هاي اخير دستش مجروح شده بود كه آمد مشهد؛ مدتي هم كه اينجا در بيمارستان بود، مدت كوتاهي [بود]، ظاهراً بعد برگشت مجدداً جبهه. [وقتي آمد] تهران، ‌آمد سراغ من، من ديدم دستش متورم شده است؛ بنده نسبت به كساني كه دستشان آسيب ديده حساسيت دارم، فوري پرسيدم دستت درد مي‌كند؟ گفتش كه نه.
بعد من اطلاع پيدا كردم كه برادرهاي مشهدي كه آنجا هستند، گفتند كه دستش شديد درد مي‌كند؛ او حتي درد را كتمان مي‌كرد و نمي‌گفت. اين مستحب است كه انسان حتي‌المقدور درد را كتمان كند و به ديگران نگويد. يك چنين حالت خودسازي ايشان داشت.
يك فرمانده بسيار خوب بود از لحاظ اداره‌ي واحد خودش كه تيپ ويژه‌ي شهدا [بود] فكر مي‌كنم حالا لشكر شده، آن وقت تيپ بود يك واحد خوب بود _ جزو واحدهاي كار آمد محسوب مي‌شد و به اين عنوان ازش نام برده مي‌شد. خود او هم در عمليات‌هاي گوناگوني شركت داشت و كار آزموده‌ي شهيدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم اداره‌ي واحد، مديريت قوي، ‌دوستي و رفاقت با عناصر لشكر و از لحاظ معنوي، اخلاقي، ادب، ‌تربيت و توجه يك انسان جوان ولي برجسته بود. اين هم يكي از خصوصيات دوران ماست كه برجستگان هميشه از پيران نيستند؛ آدم، جوان‌ها و بچه‌ها را مي‌بيند كه جزو چهره‌هاي برجسته مي‌شوند.
رهبان اليل و استون النهار غالباً تو همين بچه‌ها و توي همين جوان‌هاست. ما نشسته‌ايم از دور داريم نگاه مي‌كنيم، حسرت مي‌خوريم و آرزو مي‌كنيم.
كاش برويم توي محيط آن‌ها،‌ كمتر وقتي است كه بنده همين حالاها دلم پرواز نكند به سمت محفل سنگرنشينان، آنجا انسان ساخته مي‌شود و اين جوان‌ها خوب ساخته شده‌اند و شهيد كاوه حقيقتاً خوب ساخته شد. البته من در مشهد و در كل سپاه، عناصر برجسته زياد سراغ دارم، حقاً و انصافاً چهره‌هايي را من سراغ دارم كه اخلاقيات و خصوصيات اينها را كه مشاهده مي‌كند، از نزديك حالات عرفا و سالك بزرگ برايش تداعي مي‌شود، نه حالت نظاميان بزرگ، از نظامي‌گري فراترند اگرچه در نظامي‌گري هم انصافاً چيره دست و نيرومندند.
يك لشگر را يك جوان بيست و چهار _ پنج ساله اداره مي كنددر حالي كه در هيچ جاي دنيا افسري به اين جواني پيدا نمي‌شود كه يك لشگر را اداره كند.
چند صد نفر يا چند هزار تا انسان را اين رهبري مي‌كند، در كجا؟ نه در مسافرت به سوي فلان زيارتگاه يا فلان ييلاق، ‌در ميدان جنگ، زير آتش، ‌در مقابله با تانك‌هاي دشمن با وجود آن همه مانع يك جوان بيست و چند ساله، چند هزار آدم را شما مي بينيد دارد هدايت مي‌كند؛ با سازماندهي مي برد جلو،‌ خط را مي‌شكند، دشمن را تار و مار مي‌كنند، اسير هم مي‌گيرند، منطقه هم اشغال مي كنند و مستقر مي شوند.
پس نظامي‌گري هم در معجزه گري انقلاب و سازندگي انقلاب وجود دارد، نه فقط معنويت. ‌اما بالاتر از نظامي گري اين معنويت و تقواي جوانان است، كه آن را هم دارند.

منبع: وبلاگ كاوه
راوي:مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 31 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 17:4 ] [ الهام انصاری ] [ ]

از تو به يك اشاره ...

 يك روز در شهريور 1320 چند لشگر از شرق و چند لشگر از غرب وارد كشور شدند و چند تا هواپيما در آسمان‌ها پيدا شدند؛ نيروهاي نظامي آن روز كشور از پادگان‌ها هم گريختند! نه فقط در جبهه‌ها نماندند،‌ بلكه آن‌هايي هم كه در پادگان بودند، خزيدند تو خانه‌ها و خود را مخفي كردند.

يك روز هم همين ملت ساعت 2 بعدازظهر امام اعلام كرد كه مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج كنند. مرحوم شهيد چمران به خود من گفت: به مجرد اين‌كه پيام امام از ديوار پخش شد، ما كه آن‌جا در محاصره‌ي دشمن بوديم، احساس كرديم كه دشمن دارد شكست مي‌خورد. بعد از چند ساعت هم سيل جمعيت به سمت پاوه راه افتاد.

من ساعت چهار و پنج همان روز در خيابان به طرف منزل امام مي‌رفتم، ديدم اصلاً‌ اوضاع دگرگون است. همين‌طور مردم در خيابان‌ها سوار ماشين‌ها مي‌شوند و از مراكز سپاه و مراكز مربوط به اعزام جبهه، به جبهه‌ها مي‌روند، اين همان مردمند؛ اما فكر و محتواي ذهن تغيير پيدا كرده است؛ آرمان پيدا كردند؛ به هويت خودشان واقف شدند، خود را شناخته‌اند، همين‌طور بايد پيش برود.

(‌بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار خانواده‌هاي شهدا و ايثارگران استان سمنان 18/8/1385)
منبع: خبرگزاري فارس
راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 28 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 17:2 ] [ الهام انصاری ] [ ]

اشغال خرمشهر

 آن روز وضع نيرو‌هاي مدافع ما در اهواز خيلي نابسامان بود، لذا ما از اهواز نمي‌توانستيم نيرو بفرستيم و بايد از دزفول مي‌فرستاديم يا از هر جاي ديگري كه فرمانده‌ي نيروي زميني مي‌فرستاد كه آن هم در دزفول مستقر بود. هر چه ما گفتيم اعتنايي نكردند.

من نامه‌اي نوشتم به بني‌صدر در آن اتمام حجت كردم و گفتم كه من از كي به شما اين مطلب را مي‌گفتم، و امروز خرمشهر، خونين شهر شده است و هنوز هم سقوط نكرده است كه اين نامه را نوشتم. اين نامه در مركز اسناد سري مجلس شوراي اسلامي و هم‌چنين در بايگاني شوراي عالي دفاع موجود است.

همان وقت به همه سپردم كه اين نامه جزو اسناد تاريخي بماند. گفتم من اتمام حجت مي‌كنم و شهر سقوط خواهد كرد و نوشتم اين واحدهايي كه من مي‌گويم بايد بفرستيد، ولي اعتنايي نشد و در نتيجه خرمشهر با وجود مقاومت دليرانه عناصر رزمنده داخل مسجد جامع، تاب نياورد و عراقي‌ها از چند سو وارد شهر شدند.

آخرين نيروهاي ما از مسجد جامع بيرون آمدند و از زير پل، خودشان را به طرف آبادان كشيدند. من قبل از سقوط خرمشهر پيشنهاد كردم كه ما يك واحد منظم به خرمشهر بفرستيم كه راه مابين خرمشهر_ شلمچه را ببندد و نگذارد دشمن را كه مرتباً به وسيله‌ي نيروهاي ما رانده مي‌شد و تا شلمچه پس مي‌نشست، بازگردد. اين پيشنهاد من بود، بني‌صدر اين حرف‌ها را نه فقط نشنيده مي‌گرفت بلكه تحت تأثير اظهار نظرهاي چند نفري كه دوروبرش بودند، مسخره مي‌كرد.

براي پرستيژ سياسي عراق، گرفتن خرمشهر بسيار ارزشمند بود و براي پرستيژ سياسي ما، از دست دادن آن بخش از خرمشهر بسيار خسارت بار. ما مي‌توانستيم از خسارت جلوگيري كنيم بني‌صدر مسأله را نديده مي‌گرفت. فريادهايي را كه از داخل خونين شهر بلند بود، همان طور كه به گوش ما مي‌رسيد و ما مي‌دانستيم، نشنيده گرفت.

حتماً كساني را هم كه از آنجا فرياد مي‌كشيدند و طلب كمك مي‌كردند، به تشر و با تمسخر ساكت مي‌كرد و خلاصه حرفش اين بود كه شما كه در جريانات سياسي، در آن جريان ديگر قرار داريد، حالا هم از خرمشهر دفاع كنيد. به اين‌كه فرمانده كل قوا بود و مسئول كار او بود و ارتش در اختيارش بود.

اين كه در روز سوم خرداد خرمشهر از دست رفته و غصب شده‌ي ما برگشت و به اعتقادمان يك سال دير برگشت، چون مي‌توانست خرمشهر در سال گذشته يعني يك سال پيش آزاد شود، اما اين كه چرا نشد، علتش همين عدم محاسبه و محاسبه‌هاي غلط بود.

در آن وقت سپاه پاسداران جدي گرفته نمي‌شد و وجود سپاه در صحنه رزم فرض نمي‌شد... آن چه نداشتيم اجازه ورود اين‌ها به ميدان جنگ به طور شايسته بود. مثلاً براي يك خمپاره يا براي يك پشتيباني آتش يا براي اجازه ورود در صحنه‌ي نبرد به صورت جدي بايستي به هر دري مي‌زديم و اين را مي‌ديديم كه در آخر هم ممكن بود كاري انجام نشود يا به صورت ناقص انجام شود.

مصاحبه‌ها سال 61 _62، صفحه 47 _ 48
منبع: ماهنامه وصال
راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 28 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 17:0 ] [ الهام انصاری ] [ ]

تيپ 2 لشگر 92

 گروه رزمي 148 بود. گروه رزمي چيزي بين گردان و تيپ است؛ گرداني كه نزديك به تيپ است، بهش گروه رزمي مي‌گويند.
گروه رزمي بود كه در بلندي‌هاي فولي‌آباد، كه مشرف بر شهر اهواز است، مستقر بود و از نظر ما نقطه‌ي مهم و استراتژيكي بود و سعي داشتيم به هر قيمتي بود، نگه‌اش داريم.
گفتيم اين گروه بيايد با يك گروهاني از تيپ 2 لشكر 92. تيپ 2 هم در منطقه‌اي بين اهواز و سوسنگرد مستقر بود. نزديك كوه‌هاي الله‌اكبر و پادگان حميديه. ا
ين لشكر در آن‌جا مواضع و خطوطي داشت كه جايز نبود رهايش كند. اما يك گروهان را مي‌توانست رها كند. گفتيم آن گروهان با گروه 148 مركز خراسان بيايند محور حميديه – سوسنگرد را تا خط تماس طي كنند و آن‌جا مستقر شوند. بعد تيپ 2 لشكر 92، كه قبلاً در دزفول بود و حالا مأمور شده بود به اهواز بيايد، از خط عبور كند. يعني بيايد و از لابه‌لاي اين‌ها حمله كند.
بنابراين تنها نيروي حمله‌ورمان تيپ 2 لشكر 92 بود. تيپ خوبي بود و فرمانده‌ي خوبي هم داشت. فرمانده‌اي كه معروف به شجاعت بود. البته نيروهاي سپاه، نيروهاي نامنظم كه مال ستاد چمران بود، هم بودند.
قرار شد نيروهاي سپاه بروند به خود ارتش. مثلاً يك گردان ارتشي، 100 تا سپاهي را بگيرد. اين بچه‌ها هم مي‌توانستند بجنگند و هم روحيه بدهند، چون شجاع و فداكار و پيشرو بودند و كارايي بالاتري به اين واحدها مي‌دادند. فرمانده‌ي سپاه، جواني به نام رستمي و اهل سبزه‌وار بود و شهيد شد. پسر بسيار خوبي بود و جزو چهره‌هاي فراموش نشدني من. از خصوصيات اين جوان اين بود كه خيلي راحت با ارتشي‌ها برخورد و كار مي‌كرد. او زبان آن‌ها را مي‌فهميد و آن‌ها هم زبان او را. ارتشي‌ها هم خيلي دوستش داشتند.
تعدادي نيروهاي نامنظم هم در مشت چمران بود و قرار بود جلوتر از همه بروند و خط‌شكن‌هاي اول باشند. تعدادشان زياد نبود اما كارايي چمران مي‌توانست كارايي زيادي به‌شان بدهد. اين ترتيبي بود كه ما داديم و خيالمان هم راحت شد.

منبع: خبرگزاري برنا
راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 28 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 16:59 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 21 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:35 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 21 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:34 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 21 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:30 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 21 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:26 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 21 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:24 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 20 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:22 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 20 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:16 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 20 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:10 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 20 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:9 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 20 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:5 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 20 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:3 ] [ الهام انصاری ] [ ]


برچسب‌ها: <-TagName->
[ 20 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 11:0 ] [ الهام انصاری ] [ ]

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم‌
 و الحمد لله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على نبيّنا و حبيب قلوبنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطيبين الأطهرين المنتجبين.
 خداى متعال را سپاسگزاريم كه اين توفيق را داد كه در طول چند روز، با قشرهاى مختلف مردم عزيز اين استانِ پرخير و بركت، ديدارهاى صميمى و سرشار از لطف و صفا و محبت داشته باشيم. اين جلسه‌ى امروز مجموعه‌اى از خدمتگزاران مردم در اين استان عزيز هستند، و همچنين نمايندگان قشرهاى گوناگون كه در اين استان فعالند. بنابراين، اين جمع، جمع بسيار مغتنمى است.
 مطالبى كه دوستان در اينجا بيان كردند، هر كدام از جهتى مطالب جالب و قابل توجهى بود. آنچه كه ما ميخواهيم عرض كنيم، دو سه نكته‌ى تأثيرگذار است؛ كه اگر همه‌ى ما به اين نكات توجه كنيم، شايد ان‌شاءالله براى آينده‌ى استان داراى خير باشد.
 نكته‌ى اول اين است كه نفس خدمتگزارى براى آحاد مردم، يك نعمت الهى است؛ يك موهبت است؛ حالا چه خدمتگزارى در مجموعه‌هاى رسمى باشد - مثل همين مسئوليتهائى كه دوستان و برادران و مديران در استان دارند - و چه در قالبهاى رسمى نباشد؛ مثل خدمت به دين مردم، خدمت به فرهنگ مردم، خدمت به پيشرفت علمى مردم، خدمت به تقسيم و توزيع درست ارزاق بين مردم، برآوردن حوائج گوناگون، به هر شكلى كه باشد. بنابراين نفس توفيق خدمتگزارى، يك نعمت است؛ اين نعمت را بايد شكرگزارى كرد.


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ 30 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 10:47 ] [ الهام انصاری ] [ ]

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم‌
و الحمد لله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة المهديّين المعصومين المكرّمين سيّما بقيّةالله فى الأرضين.
 جمع بسيجيان عزيز استان، با چهره‌ى نورانى بسيجى و دلهاى ان‌شاءالله نورانى‌تر، فضاى جلسه‌ى صميمى ما را نورانى كرده است. فضا، فضاى معنويت و صميميت و محبت و خلوص، مثل همه‌ى مجموعه‌هاى بسيجى و فعاليتهاى بسيجى است.
 برنامه‌هائى كه اجرا شد، برنامه‌هاى بسيار خوبى بود. اين برنامه‌ى ورزش محلى يقيناً بر بسيارى از كارهاى تقليدى ترجيح دارد؛ ورزش پهلوانى است و سرشار از سنتهاى ايرانى و اسلامى است. اين نكات را بايد هميشه به ياد داشته باشيم كه آنچه متعلق به ما و مربوط به خود ماست، با عقايد ما، با ايمان ما آميخته است؛ آنچه وارداتى است، اگر بخواهيم شكل ايمانى و اسلامى و ايرانى به آن بدهيم، بايد اين عناصر را در آن تزريق كنيم. آنچه مربوط به خود ماست، به طور طبيعى پيكره‌ى آن، پيكره‌ى دينى و ايمانى است. جمع «حلقه‌هاى صالحين» هم اقدام بسيار خوبى است، كه نمايشى از آن در اينجا ارائه شد. سرودى هم كه اين برادران عزيزِ سرودخوان اجرا كردند، بسيار خوب بود؛ هم مضمون، هم اجرا بسيار خوب و جالب بود. البته توجه داريد، من هم تأكيد ميكنم؛ وقتى ميگوئيد «يا سيدى، يا مولا»، حتماً وجود مقدس امام زمان (سلام الله عليه) در نظر باشد.


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ 30 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 10:45 ] [ الهام انصاری ] [ ]

بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحيم‌
 و الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة المهديّين المعصومين المكرّمين سيّما بقيّةاللّه فى الأرضين.
 خداوند متعال را سپاسگزارم كه به اين بنده‌ى حقير توفيق عنايت كرد كه با شما مردم باايمان و عزيز و خونگرم شيروان بتوانم در اين جمع پرشور و صميمى ملاقات كنم. خاطره‌ى ما از شهر شما، از مردم شما، خاطره‌ى خوبى است. در دوران امتحانهاى دشوار و بزرگ، شهر شيروان از جمله‌ى مناطقى است كه امتحان خوبى داده است و نام نيكى از خود به يادگار گذاشته است. علاوه بر صدها شهيد و جانباز كه در دوران دفاع مقدس، مردم عزيز شيروان و حومه‌ى آن تقديم كردند، نام هفت سردار در ميان شهيدان اين ديار وجود دارد. تربيت سرداران و فرستادن آنها براى مديريت صحنه‌هاى دشوار و سپس شهادت آنها، حوادثى نيست كه در گذر تاريخ بشود آنها را فراموش كرد. امروز هم چند هزار بسيجى در اين شهر حضور دارند، هيئتهاى مذهبىِ فعال در اين شهرستان حضور دارند، نخبگان فرهنگى و ورزشى در اين شهر حضور دارند. اينها نشان‌دهنده و تنظيم‌كننده‌ى شناسنامه‌ى هر منطقه‌اى از مناطق كشور است. جوانهاى عزيز ما - چه در اين شهرستان، و چه در ساير شهرستانهاى اين استان - بايد به خاطر موفقيتها به خود ببالند و خود را براى كارهاى بزرگ در آينده آماده كنند.


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ 30 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 10:39 ] [ الهام انصاری ] [ ]

بسم‌ الله الرّحمن‌ الرّحيم‌
 و الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على ءاله    الأطيبين الأطهرين المنتجبين سيّما بقيّةاللّه فى الأرضين.
 جلسه، يك جلسه‌ى كاملاً جوان، با همه‌ى ويژگى‌هاى مثبت جوانى است. اميد هم به شما جوانهاست؛ هم براى امروز، و هم بيشتر براى آينده. مطالبى كه اين جوانان عزيز در اينجا بيان كردند، با دقت آنها را گوش كردم. قضاوت من در مورد اين بيانات اين است كه بسيار خوب بود. اين، همان نظر قبلى بنده را در مورد تعالى سطح فكر و انديشه در اين استان تأييد ميكند. در اين چند روز، هر جا كسانى از اين استان - از جوانان، از خانواده‌هاى شهدا، از معلمان و اساتيد - در اينجا بياناتى كردند، لحظه لحظه‌ى گفته‌هاى آنها براى بنده شادى‌آفرين و خرسند كننده بود. اين نشان‌دهنده‌ى اين است كه بحمداللّه شهر بجنورد و استان خراسان شمالى از سطح راقىِ فكر و فرهنگ برخوردار است؛ اين را بايد حفظ كنيد، و بايد اين تعالى را روزبه‌روز افزايش دهيد؛ و البته ما هم - هم بنده، هم ديگر مسئولين - وظيفه داريم كه از اين نعمت بزرگ خداداد، به شكل درستى به نفع انقلاب و به نفع نظام استفاده كنيم؛ كه اميدوارم اين توفيق نصيب ما شود.


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ 30 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 10:33 ] [ الهام انصاری ] [ ]

 بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم‌
 الحمد لله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطيبين الأطهرين المنتجبين سيّما بقيّةالله فى الأرضين.
 مجلس امروز ما بسيار مجلس نورانى و بامعنويتى است. علاوه بر اينكه جمع عزيز خانواده‌هاى شهدا، پدران، مادران، همسران، فرزندان و ديگر وابستگان شهدا در هر جائى كه اجتماع ميكنند، از خود طراوت انقلاب و نشاط جهاد و ايستادگى را در فضا ميپراكنند - كه اين مربوط به همه‌ى اجتماعاتى است كه ما با خانواده‌هاى عزيز شهدا داريم - امروز اين جلسه تا اين لحظه، جلسه‌ى بسيار پرمغزى بود. بياناتى كه ايراد كردند، شعرهائى كه خواندند، داراى نكات عميق و باارزشى بود. بنده با دقت گوش فرادادم؛ آنچه را كه عزيزان بيان كردند، در نگاه نقادانه، مطالب بسيار باارزشى يافتم؛ كه ذهن و دل خود اين حقير هم به برخى از اين مطالب متوجه و درگير است.
 اول، يك جمله عرض بكنيم درباره‌ى شهداى عزيز اين استان. با بعضى از اين شهدا، بنده از نزديك آشنائى داشتم؛ بسيارى را هم در شرح حالشان و روايتهائى كه از زندگى آنهاست، شناخته‌ام. در اين جهت هم استان شما يكى از استانهاى برجسته است. اين استان با منطقه‌ى جنگ و درگيرى فاصله‌ى زيادى دارد؛ اما از اولين روزهاى پيروزى انقلاب، جوانان اين منطقه وارد عرصه‌ى جهاد فى‌سبيل‌الله شدند. بعد از دوران شهادتها هم سلسله‌ى مجاهدت در راه خدا كه منتهى به شهادت فى‌سبيل‌الله شود، متوقف نماند. شهيد اخيرِ عزيزِ اين منطقه، شهيد رجبعلى محمدزاده، اجر مجاهدتهاى دوران دفاع مقدس را، ايستادگى‌هاى در آن عرصه‌هاى دشوار را، در سالهاى بعد، از خداى متعال دريافت كرد و خداى متعال پرونده‌ى او را كامل كرد؛ شهيد خدمت و شهيد وحدت. اينها ارزشهاى يك منطقه‌ى زيستى انسانهاى مؤمن است؛ اينها ارزشهاى يك استان و يك شهر است.


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ 30 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 10:28 ] [ الهام انصاری ] [ ]
.: web Themes By shiaweb :.
درباره وبلاگ

سلام بر تو اي رهبر غريبم، سلام بر تو نايب امام غايبم، سلام بر تو كه از سلاله ي پاك رسول الله اي، سلام بر تو كه بوي خميني ميدهي، سلام بر تو كه يادآورخون شهدايي، رهبر من سلام، ميدانم وقتي اشك بر چشم آوردي و جانت را ناقابل ناميدي من و امثال من كه ادعاي اين را داريم كه پيروت هستيم بايد ميميرديم اما فقط نظاره گربوديم و فرياد زديم جانم فداي رهبر اماكدام فدايي؟؟؟؟ چه صبري داري آقاي من.صبرت مرا ياد صبر علي ع مي اندازد كلامت خطابه هاي رسول ا... را يادمان مي آرد. لبخندت شكفتن شكوفه هاي بهاري را برايم متجلي ميسازد گفتيم خوني كه در رگ ماست هديه به توست اما حتي حرفهايت را نشنيديم و فقط... ميدانم آقاي من،دلت را سوزانديم. رهبرم.ميبخشي ما را؟؟؟
طراح قالب
امکانات وب
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 9605
تعداد مطالب : 100
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1